مــــــــــــن ...

شاید این مــــــــن تو باشی ...

مــــــــــــن ...

شاید این مــــــــن تو باشی ...

hrhbgds

gdsdhshdssdh

شاید این بار مـــــن ...

خدا ... بهترین کسی که یک مـــن میتونه داشته باشه ... ولی انگار رسیدن به اون کار سختی نیست ... شایدم هست نمیدونم ... شاید ما سختش میکنیم ... شاید برای رسیدن به او وسواس پیدا کردیم ... بعضی ها هم انگار از رسیدن به او ناامید شدن .... ولی مــــن خدا رو خیلی دوست داره ... وقتی پای حرفاش میشینی و برات از خدا حرف میزنه میگی ای بابا این همون خدایی ـه که من میشناسمش پس چرا مثل مــــن نمیتونم حسش کنم ... چرا بعضی وقتا فکر میکنم که اون دیگه منو دوست نداره.... مــــن می گفت خدا رو باید تو تمام لحظه های زندگیت حس کنی .... شاید سختی ... شاید غم ... شاید درد ... اما وقتی اون رو حس کنی میگی ... این نیز بگذرد ... مــــن راست میگفت شاید منم که اونو نمیخوام ... شاید اون به من میگه بیا و منم که جلوی گوش هام رو گرفتم ... نمیدونم ... مــــن داستان امروز خیلی هم آدم عارفی نیست باهاش که همراه میشی میگی این مـــن خیلی هم با من فرقی نداره اما ... یه چیزی تو درونش بهش فرمان میده ... که اونو من ندارم ... نماز، زمان دیدار با معبودشه ... زمان رسیدن به اوج عاشقی ولی ... اونم مثل من نماز میخوند ... رکوع ... سجود.... همه کارهایی که مسلمون ها تو نماز خوندن انجام میدن ... نمیدونم چرا وقتی نماز میخوند میخواستم فقط نگاهش کنم انگار داره یه کار های دیگه میکنه ... شاید داره عبادت میکنه .... عبادت.... چیزی که من تو نماز خوندن یادم میره این کار رو انجام بدم .. کلمه ای که داشت فراموشم میشد.... کلمه ای که شاید رمز رسیدن به خدا باشه .....فکر کنم دارم به جواب سوالم میرسم ... شاید منظور مـــن درباره حس کردن خدا این باشه ... این که روزانه 17 رکعت نماز میخونیم و باز درباره دوری از خدا حرف میزنیم ... ولی این مــــن آدم عجیبی نیست که بگم ... نه ... من به اون نمیرسم ، اون خیلی با من فرق داره ... شاید فقط باید به دلم رجوع کنم ... شاید برای رسیدن به خدا باید عاشقانه عبادتش کنم ... شاید این بار مــــــن ... من بشم ....

دل نوشته ای از مــــــــــن ...